نوآوری با چالشهای بسیاری همراه است. یکی از متداولترین این چالشها، تخصیص منابع به نوآوری است. «قانون ۱۰-۲۰-۷۰ » را برخی از بزرگترین اَبَرشرکتها بهعنوان اصلی مهم برای نوآوری استفاده میکنند. اما آیا هرکسی میتواند این نسبت را در سازمان یا شرکت خود پیادهسازی کند؟ برای آشنایی با این قانون و نحوه استفاده از آن قصد داریم در این مطلب به مفهوم قانون ۱۰-۲۰-۷۰، مزایا و مسائل و مشکلات آن و اینکه آیا میتوان از آن برای توزیع استراتژیکتر منابع استفاده کرد، بپردازیم.
قانون ۱۰-۲۰-۷۰ چیست؟
سازمانهای مختلف قانون ۱۰-۲۰-۷۰ را به طور گسترده برای ترویج نوآوری و ارتباط دادن تلاشها به یک استراتژی کلی نوآوری پذیرفتهاند. با این حال، باید توجه داشت که ریشههای این مدل نه در تحقیقات نوآوری، بلکه در نظریه یادگیری قرار دارد. طبق این مکتب فکری، افراد ۷۰درصد از دانش خود را از طریق تجربه شخصی با کارهای چالشبرانگیز، ۲۰ درصد را از طریق همکاری با همکاران و ۱۰درصد را از طریق آموزش رسمی و مطالعه کسب میکنند.
اگرچه اغلب «قانون نوآوری» نامیده میشود، اما قانون ۱۰-۲۰-۷۰ در واقع یک قانون سفت و سخت نیست، بلکه بیشتر یک قاعده سرانگشتی است. شما باید خودتان نسبتها را با توجه به مشخصات و نیازهای شرکت خود تغییر دهید. دلیل این امر آن است که موفقیت در نوآوری برای هر شرکت متفاوت به نظر میرسد و ساختارهای داخلی و همچنین عوامل خارجی میتوانند بر این تعادل تأثیر بگذارند.
«اریک اشمیت» مدیر عامل سابق گوگل، بعدها این نظریه را پذیرفت و آن را برای ترویج نوآوری در این شرکت به کار گرفت. اشمیت از کارمندان گوگل خواست تا ۷۰درصد از زمان خود را به وظایف اصلی کسبوکار، ۲۰درصد را به پروژههای مرتبط با مسئولیتهای اصلی خود و ۱۰درصد را به پروژههای جدید و نامرتبط اختصاص دهند. هدف این رویکرد حفظ عملیات شرکت و در عین حال ایجاد فضایی برای نوآوری و پیشرفت است. با این حال، سازمانها نباید کورکورانه به دنبال نسبت دقیق ۱۰-۲۰-۷۰ باشند، هدف اصلی، توزیع استراتژیک منابع بین نوآوریهای «اصلی»، «جانبی» و «تحولآفرین» است.
ماتریس بلندپروازی: سه سطح نوآوری
طرحهای نوآوری اصلی، مجاور و تحولآفرین، مفاهیمی هستند که بانسی ناجی و جف تاف تحت عنوان «ماتریس بلندپروازی» گردآوری کردهاند:
۷۰٪ / نوآوری اصلی
تأکید بر نوآوری اصلی شامل بهبود محصولات و خدمات موجود است که با استراتژی سازمان همخوانی خوبی دارند. این رویکرد نیازمند اختصاص ۷۰درصد منابع به فعالیتهای اصلی اثباتشده و کمخطر است که سابقه موفقیت دارند. از آنجا که نوآوری در فعالیتهای اصلی معمولاً به فرآیندها و مشتریان کنونی میپردازد، هزینههای افزایش تولید و پذیرش معمولاً کمتر است. بنابراین، بسیاری از شرکتهای نوآور مانند گوگل و اپل، اکثر منابع خود را بر بهبود محصولات فعلی خود متمرکز میکنند. این نشان میدهد که یک شرکت باید با تمرکز بیشتر منابع خود بر بهبود فعالیتهای اصلی، نوآوریهای پایدار را در اولویت قرار دهد.
۲۰٪ / نوآوریهای جانبی
میتواند شامل محصولات موجودی باشد که به بازارهای جدیدی عرضه میشوند. این طرحها معمولاً مبتنی بر قابلیتهای موجودی هستند که به افقهای جدیدی برده میشوند. در مورد پروژههای نوآوری، بهتر است آنها را به عنوان مجموعهای از سرمایهگذاریهای متنوعی در نظر بگیریم که در آن «پروفایل ریسک» در راستای تمایل و ظرفیت ریسک سازمانی در حال تحول مدیریت میشود. شرکتها علاوه بر فعالیتهای اصلی خود، بازارهای جانبی و قابلیتها را نیز بررسی خواهند کرد.
با این حال، از آنجا که این امر در مقایسه با تکامل ابتکارات اصلی، ریسک را افزایش میدهد، باید تعادلی برقرار شود. بنابراین، توصیه میشود تنها حدود ۲۰ درصد از منابع به نوآوریهای جانبی اختصاص یابد. حتی هنگام بررسی بازارهای جانبی، مهم است که بپذیریم این محصولات و بازارها قبلاً در جاهای دیگر وجود دارند، فقط نه در داخل شرکت.
مزیت نوآوری جانبی این است که میتوان نمونههای مشابهی را در صنایع، بخشها و بازارهایی خارج از حوزه فعلی سازمان یافت، به این معنی که فرضیهها درباره پیشنهاد ارزش پیشنهادی، مدل درآمدی و زنجیره ارزش را میتوان به سرعت تعیین و آزمایش کرد.
۱۰٪ / نوآوریهای تحولآفرین
شرکتهای جسور ۱۰درصد از منابع خود را به توسعه نوآوریهای پیشگامانه اختصاص میدهند که راهحلها و فناوریهای جدیدی را ارائه میکنند و بازارهای جدیدی را ایجاد میکنند. چنین ابتکارات تحولآفرینی بر چالش منحصربهفرد ایجاد و ارائه چیزی کاملاً جدید برای برهم زدن بازار و اغلب جهان تمرکز دارند.
تأثیر این نوع نوآوری اغلب به عنوان یک «تغییر مسیر» شناخته میشود؛ وضعیتی که در آن بازگشت بازار به روشهای قدیمی انجام کار دیگر منطقی نیست و به نوبهخود محصولات و صنایع موجود را منسوخ میکند.
قانون ۱۰-۲۰-۷۰ در عمل چگونه کار میکند؟
بعدها در مطالعهای مشخص شد این «نسبت طلایی» و کاری که گوگل با کمک آن انجام میدهد، ظاهراً در شرکتهای دیگر نیز نتیجهبخش است. شرکتهایی که منابع را به طور مشابه تخصیص میدهند، معمولاً ۱۰ تا ۲۰درصد از رقبای خود عملکرد بهتری دارند. این نتایج لزوماً به دلیل نسبت دقیق ۱۰-۲۰-۷۰ نیست، بلکه بیشتر نشاندهنده این است که چگونه تعادل بین رشد قابل پیشبینی کوتاهمدت و پروژههای پرریسکتر بلندمدت میتواند بر عملکرد یک شرکت تأثیر بگذارد.
این رویکرد برای شرکتهایی کارساز است که نوآوری را به صورت استراتژیک مدیریت میکنند و برای بازگشت سرمایه نسبتی ایدهآل را هدف قرار میدهند. به عنوان مثال، شرکتی متوسط با درآمد ثابت که میخواهد موقعیت پیشرو خود را در بازار حفظ کند، بر روی طرحهای اصلی تمرکز کرده و ریسک ناشی از فعالیتهای تحولآفرین را حذف میکند. بنابراین، در عمل، نسبت آن ۰-۱۵-۸۵ خواهد بود.
با این حال، این رویکرد تنها یک راهحل کوتاهمدت است که مرحله نوآوری شرکت را منعکس میکند. در بلندمدت، این امر بر عملکرد کلی شرکت تأثیر میگذارد، بنابراین هنگامی که به مرحله دیگری پا میگذارند، باید نسبت را تغییر داده و شکاف بین سه حوزه را پر کنند. این کار آسان نیست، اما مدیران باید برای رسیدن به تعادل سالمی که شامل هر سه سطح نوآوری باشد، تلاش کنند.
پژوهش دیگری از نشریه کسبوکار هاروارد که بر بازگشت سرمایه متمرکز بود، دادههای جالبتری را آشکار کرد. به نظر میرسد نسبت بازگشت سرمایه معمولاً معکوس تخصیص منابع در قانون ۱۰-۲۰-۷۰ است. این بدان معناست که بازگشت نوآوریهای اصلی ۱۰٪، نوآوریهای جانبی ۲۰٪ و نوآوریهای تحولآفرین با ۷۰٪، بالاترین بازگشت را به همراه دارد.
سرمایهگذاری بازگشت سرمایه بلندمدت
۷۰٪ اصلی ۱۰٪
۲۰٪ جانبی ۲۰٪
۱۰٪ تحولآفرین ۷۰٪
ماتریس بلندپروازی در واقع ادغام «سه افق رشد» توسعهیافته توسط شرکت مککینزی و مدل تخصیص قانون ۱۰-۲۰-۷۰ است.
سه افق رشد چیست؟
این مدل عمدتاً برای اولویتبندی ابتکارات نوآوری با تمرکز بر بهبود عملکرد و در نظر گرفتن فرصتهای بالقوه برای رشد استفاده میشود:
افق ۱ (نوآوریهای اصلی)
طرحهای مرتبط با کسبوکار اصلی که بیشترین سود را به همراه دارند و در کمتر از یک سال مستقر میشوند.
افق ۲ (نوآوریهای جانبی)
فرصتهای نوظهوری که میتوانند سود قابل توجهی به همراه داشته باشند اما توسعه و اجرای آنها ممکن است تا ۳ سال طول بکشد.
افق ۳ (نوآوریهای تحولآفرین)
ایدههایی برای رشد بالقوه در طول مسیر مانند ایجاد قابلیتهای جدید، پروژههای آزمایشی، کسبوکارهای جدید و فرصتهای تحولآفرین. اینها به طور سنتی طرحهای بلندمدتی بودهاند که توسعه آنها به بیش از ۳ سال زمان نیاز داشتهاست.
فروش زمان
افق اول ۰-۱ سال افق ۲ ۱-۳ سال افق ۳ ۳+
از زمانی که این نظریه برای اولین بار در سال ۲۰۰۹ مطرح شد، اوضاع کمی تغییر کرده است و همانطور که «استیو بلنک» اشاره میکند، این روزها پروژههای افق ۳، یعنی نوآوریهای پیشگامانه، اغلب بسیار سریعتر از ۱۰ سال پیش مستقر میشوند. با این حال، ما همچنان معتقدیم که سه افق رشد میتواند به عنوان یک قطبنما به شما کمک کند تا تعادل مناسب بین تمام طرحهای نوآوری خود بیابید و یک پورتفولیوی نوآوری قدرتمند بسازید.
افق ۱: اصلی ۷۰٪
افق ۲: جانبی ۲۰٪
افق۳: تحولآفرین ۱۰٪
مزایای استفاده از قانون ۱۰-۲۰-۷۰
اگرچه قانون ۱۰-۲۰-۷۰ به هیچ وجه یک راهحل جادویی نیست، اما به جای اینکه از طریق آزمونوخطا به بهترین نتایج امیدوار باشیم، روش ساختاریافتهتری برای مدیریت نوآوری ارائه میدهد. وقتی بفهمید چگونه نوآوری را مدیریت و هماهنگ کنید، خود به خود از مزایای آن بهرهمند خواهیدشد. بنابراین، وقتی با این مدل شروع میکنید، چه انتظارات و امیدواریهایی باید داشتهباشید؟
سیستماتیک کردن نوآوری
تعداد کمی از شرکتها میتوانند بگویند که در مدیریت نوآوری در حوزههای اصلی، جانبی و تحولآفرین برتری دارند. یکی از دلایل این است که آنها در عملیات خود چندان منظم نیستند و دید کلی نسبت به همه پروژهها و طرحها ندارند. نوآوری باید به عنوان یک کل و سبدی که نیاز به مدیریت دارد، در نظر گرفته شود. این امر مستلزم سیستمی است که از طریق آن منابع را اولویتبندی کنند و تخصیص دهند. یکی از مزیتهای بزرگ قانون ۱۰-۲۰-۷۰ این است که شرکتها فرصت پیدا میکنند تا در عملیات خود منظمتر شوند.
سوگیریهای ذاتی مانع از سرمایهگذاری رهبران در هر سه افق میشود. شرکتهای تثبیتشدهای که در کسبوکار اصلی خود خوب عمل میکنند، همیشه نمیتوانند مزایای سرمایهگذاری در ایدههای جدید را ببینند. همانطور که گفته شد، در بلندمدت، این امر بر طول عمر کسبوکار آنها تأثیر میگذارد. در عوض، چنین شرکتهایی باید استفاده از قانون ۱۰-۲۰-۷۰ را برای تصمیمگیری در مورد نحوه تخصیص بودجه و منابع به حوزههای جدیدی که میتواند منجر به عملکرد عالی پایدار در هر سه افق شود، در نظر بگیرند. به این ترتیب مدیران و رهبران شرکتها به سمت تخصیص بودجه و منابع در حوزههایی هدایت میشوند که شاید قبلاً در نظر نگرفتهبودند.
ایجاد عادات نوآوری و انتقال اهمیت آن
مدیران در شرکتهای نوآور آگاهانه نسبت بیشتری از منابع را به طرحها و ایدههای جدیدی که نوآوریهای پیشگامانه را امکانپذیر میسازند، اختصاص میدهند. به عنوان یک مدیر، شما قدرت (و مسئولیت) الهام بخشیدن و امکانپذیر ساختن رفتار نوآورانه را با فراهم کردن قابلیتهای مناسب برای موفقیت کارکنان دارید.
رهبران باید همیشه اهداف نوآوری خود را به وضوح بیان کنند. اگر فرآیندی برای این کار وجود نداشتهباشد، ممکن است اوضاع از کنترل خارج شود. با این حال، وقتی تصمیم میگیرید فراتر از کسبوکار اصلی خود فکر کنید و در حوزههای دیگر نیز سرمایهگذاری کنید، با یک فرآیند شروع میکنید.
با قانون ۱۰-۲۰-۷۰ تغییرات عملی را در نحوه برخورد با نوآوری شرکتتان ایجاد خواهید. در کنار این، عادت اطلاعرسانی اهداف هم شکل میگیرد. همچنین راهی برای بحث در مورد بلندپروازیهای پورتفولیوی نوآوری فراهم میکند که ما را به نکته بعدی میرساند.
مدیریت نوآوری به عنوان یک پورتفولیو
به لطف این مدل تخصیص، ایدههایی که ممکن است فراموش کرده یا نادیده گرفته باشید، اکنون میتوانند خودشان را نشان دهند. مدیریت نوآوری به عنوان یک پورتفولیو به این معنی است که میتوانید تعادل سرمایهگذاریها را در طرحهای شرکت مدیریت کرده و از رشد آینده حمایت کنید. فراتر از اینها، نوآوری قابل پیشبینیتر میشود زیرا وقتی چندین پروژه برای بررسی دارید، پیشبینیها آسانتر میشوند. باید پتانسیل نوآوری تمام ایدههای جدید و نوظهور را در نظر گرفته و آنها را زیر یک چتر جمع کنید. اگر تمام این ایدههای مبهم را بگیرید و آنها را به عنوان محصولات بالقوه سبد خود مدیریت کنید، میتوانید ریسک را در مراحل اولیه فرآیند کاهش دهید.
چگونه با قانون ۱۰-۲۰-۷۰ شروع کنیم؟
همانطور که گفته شد، نسبت دقیق ۱۰-۲۰-۷۰ یک نقطه شروع خوب است، اما لزوماً برای همه پاسخ درست و مناسبی نیست. هنگامی که به دنبال نوآوری هستید، تصمیمگیری در مورد اینکه کجا و چگونه منابع را تخصیص دهید بسیار مهم است. خب باید از کجا شروع کنید؟
وضعیت فعلی خود را ارزیابی کنید
در کجای چرخه عمر نوآوری قرار دارید، محیط شما چگونه است و خود را در کجا قرار میدهید.
چشماندازتان را مشخص کنید
اهداف کوتاهمدت و بلندمدت شما از نظر نوآوری و رشد چیست؟ پس از رسیدن به پاسخ، به مراحل بعدی بروید.
یک استراتژی ترسیم کنید
لازم نیست استراتژی خیلی خاص باشد. میتواند یک استراتژی ساده سطح بالا باشد که شامل اهداف و اولویتهای شماست. با این دید کلی میتوانید تصمیم بگیرید که با استفاده از قانون ۱۰-۲۰-۷۰ چه چیزی را اولویتبندی کنید.
برنامه عملیاتی خود را بر اساس مراحل قبلی ایجاد کنید و اهداف و نسبتهایی را که قبلاً تعیین کردهاید، در آن بگنجانید.
پیادهسازی و مقیاسبندی کنید
پس از تصمیمگیری در مورد مراحل پیادهسازی و مشاهده برخی نتایج، میتوانید مقیاسبندی کنید. این مرحله مهمی است که در طی آن باید تغییرات را اطلاعرسانی کنید. مطمئن شوید که درک مشترکی از معنای رویکرد جدید برای افراد درگیر و برای کل شرکت وجود دارد.
تجزیه و تحلیل، سازگاری و تکرار را انجام دهید
برای تمام این مراحل وقت بگذارید و عجله نکنید. این به شما زمان و دادههای کافی برای بررسی عملکرد تغییراتتان میدهد. تمام مراحل ذکر شده را مرور کنید و ببینید چه چیزی نیاز به اصلاح دارد.
هنگامی که قانون ۱۰-۲۰-۷۰ بهخوبی دستتان آمد، میتوانید قانون تخصیص متناسب با شرکت خود را ایجاد کنید.
مشکلات و مسائل اصلی قانون ۱۰-۲۰-۷۰
با پیروی از قانون ۱۰-۲۰-۷۰، میتوانید نوآوری را به یک عادت همیشگی در سازمانتان تبدیل کنید. البته، میدانیم که گفتن این حرف راحتتر از عمل کردن به آن است! برای موفقیت، بهتر است با برخی از رایجترین چالشها و مشکلاتی که ممکن است سر راهتان قرار بگیرند، آشنا باشید. ما اینجا لیستی از این چالشها و راهحلهای احتمالیشان را جمعآوری کردهایم تا در این مسیر به شما کمک کنیم:
ساختارهای سازمانی
وقتی صحبت از یک روش گسترده میشود که شامل توزیع منابع خاصی، مانند نیروی انسانی، داراییهای مالی، یا زمان، است به ندرت میتوان یک نسبت واحد را در کل یک سازمان به کار گرفت. بخشهای مختلف، فرآیندهای متفاوتی دارند و توسط افرادی با مهارتهای بسیار گوناگون اداره میشوند. مثلاً، افرادی که روی نوآوریهای اصلی و جانبی کار میکنند، مهارتهای یکسانی با کسانی که روی نوآوریهای تحولآفرین کار میکنند، نخواهندداشت.
کارکردهای مختلف در چشمانداز کلی، نقشهای متفاوتی ایفا میکنند، بنابراین محاسبه دقیق اینکه چقدر باید به هر بخش اختصاص داد، غیرممکن است. پس، پیشنهاد ما این است که از ارقام کلی و سطح بالا استفاده کنید که به شما در تخمین نسبت نهایی کمک کند. این کار در وقت و هزینه شما صرفهجویی میکند و نتیجه نهایی هم فرقی نخواهد کرد.
یافتن نسبت مناسب
اگرچه قانون ۱۰-۲۰-۷۰ نامیده میشود، اما برای شما میتواند قانون ۵-۱۰-۸۵ یا ۱۵-۴۰-۴۵ باشد. این نسبت برای بسیاری از شرکتهای باثبات اعمال میشود، اما این بدان معنا نیست که باید آن را کورکورانه اعمال کنید. با این نسبت شروع کنید، سپس پس از تجزیه و تحلیل دقیق تمام عوامل مهم، آگاهانه آن را تغییر دهید.
به عنوان مثال، نشریه کسبوکار هاروارد در مطالعه خود خاطرنشان کرد که صنعت تولیدات صنعتی نزدیکترین نسبت ۱۰-۲۰-۷۰ را دارد؛ یعنی صنعتی که تمرکز قوی بر نوآوری اصلی و البته برخی نوآوریهای پیشگامانه دارد.
از سوی دیگر، شرکتهای فناوری چندان بر محصولات اصلی تمرکز نمیکنند زیرا بازار آنها سریعتر در حال تغییر و تحول است و همیشه انتظار چیز جدید و متفاوتی را دارد. روی کاغذ، این حالتها به این شکل هستند:
شرکتی در بخش تولید صنعتی شرکت فناوری
اصلی ۱۰٪ اصلی ۴۵٪
جانبی ۲۰٪ جانبی ۴۰٪
تحولآفرین ۱۰٪ تحولآفرین ۱۵٪
قابلیت اجرایی
این چالش آنقدرها هم که به نظر میرسد ناامیدکننده نیست. در واقع، حتی ممکن است به شما کمک کند تصمیم بگیرید که آیا این رویکرد برای شما مناسب است یا نه. مشکل اصلی این است که این مدل راهحلهای مشخصی به شما نمیدهد، چون بیشتر مفهومی انتزاعی است. اما در عوض، دیدگاه جدیدی برای مدیریت منابع نوآوریتان به شما میدهد و باعث میشود به چیزهایی فکر کنید که شاید قبلاً نادیده گرفته بودید، مثل نوآوری خارج از هسته اصلی کسبوکار و توسعه پروژههای جدید.
فرض کنید از این مدل برای تصمیمگیری در مورد تخصیص منابع استفاده کردهاید. طبیعی است که قدم بعدی، عملی کردن آن است. شما تصمیم گرفتهاید ۷٪ یا ۱۰٪ از منابعتان را روی چیزی کاملاً جدید سرمایهگذاری کنید. حالا ایدههای جدیدی دارید، اما نمیدانید کدامیک عملی است، کدام ایده را انتخاب کنید یا چطور با آنها پیش بروید. حتی هیچ تضمینی هم نیست که سرمایهگذاری شما ارزش این همه زحمت و هزینه را داشته باشد.
پس، در واقعیت، قانون ۱۰-۲۰-۷۰ راهنمایی عملی ارائه نمیدهد. فقط به شما کمک میکند استراتژیتان را چارچوببندی، منتقل و اندازهگیری کنید.
مدیریت غیرواقعبینانه ریسکها
وقتی تصمیم میگیرید نحوه توزیع منابع داخلی را تغییر دهید، ممکن است تمایلی به سرمایهگذاری در ایدههای دور از ذهن نداشته باشید. ریسک برای خیلیها یک چالش است، اما بزرگترین ریسک، همین ریسک نکردن است.
البته اشتباه نکنید، این به آن معنا نیست که بدون هیچ نشانهای از موفقیت، ریسکهای بزرگ و دیوانهوار کنید. حتی با اینکه نوآوری همیشه با مقداری ریسک همراه است، اما باید در مورد آن واقعبینانه عمل کنید. مثلاً، میتوانید امکانپذیری یک ایده جدید را در مقیاس کوچکتر، با سرمایهگذاری مبلغی ناچیز، آزمایش کنید. اگر نشانهای از موفقیت وجود داشت، میتوانید سرمایهگذاری خود را افزایش دهید.
با آزمایش فرضیات جدی و مهم در مراحل اولیه، خطر شکستهای پرهزینه را به حداقل میرسانید. نوآوران بزرگ اینگونه عمل میکنند؛ آنها فرآیندی تکراری دارند که از یادگیری سریع حمایت میکند. در طرف مقابل، این روش منابع بیشتری را برای پروژههای ارزشآفرین در اختیارشان میگذارد. برای اینکه بتوانید نسبت مناسب مدل ۱۰-۲۰-۷۰ و میزان ریسکی که آماده پذیرش آن هستید را تعیین کنید، چرخه عمر نوآوری را در نظر بگیرید.
به عنوان مثال، شرکتی تازهتأسیس که در مراحل «جستجو» و «ساخت» قرار دارد، ممکن است ۸۰ درصد از منابع خود را به بهبود کسبوکار اصلیاش و ۲۰ درصد را به ورود به بازارهای جدید اختصاص دهد. اما شرکتی که به مرحله «گسترش» رسیده است، برای حفظ رقابتپذیری خود، تمایل دارد تمرکز را به سمت توسعه و ایدههای جدیدتر تغییر دهد. این یعنی ممکن است آنها ۶۵٪ را به هسته اصلی، ۳۰٪ را به توسعه و ۵٪ را به ابتکارات جدید و پیشگامانه اختصاص دهند.
تحقیق ساخت مقیاسبندی گسترش حفظ
جمعبندی پایانی
مدیریت نوآوری اغلب به معنای دست و پنجه نرم کردن همزمان با چندین پروژه است و متمرکز کردن نوآوری معمولاً به شکست میانجامد. در عوض، برای اینکه نوآوری کارساز باشد، باید آن را در کل سازمان گسترش دهید. سپس میتوانید تصمیم بگیرید که چگونه آن را تقسیم کنید. به همین دلیل است که رویکردی مانند مدل ۱۰-۲۰-۷۰ میتواند ابزار بسیار خوبی برای شروع باشد. با این حال، بد نیست به یاد داشته باشید که حتی اگر اصل ۱۰-۲۰-۷۰ یک راهحل کامل نباشد و برای همه مناسب نباشد، همچنان ابزاری عملی برای برنامهریزی و انتقال نوآوری در سازمانهای بزرگتر است.
هرچند بهبود محصولات و خدمات اصلی پرسودتان، آسانتر و جذابتر است، اما اگر میخواهید رقابت جدی داشته باشید، باید نوآوری را به عنوان محرک اصلی رشد خود در نظر بگیرید. چه اصل ۱۰-۲۰-۷۰ را به همین صورت اعمال کنید یا نه، در هر حال این قانون یک گام بزرگ رو به جلو برای طرز فکری نوآورانه است.